بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

ماجراهای پسرم

ماما

خیلی عجیبه اولش فکر می کردم اشتباه می شنوم اما باباش هم همین رو می گفت و من انکار می کردم ولی واقعا انگار حقبقت داره، کاش در مورد بقیه بچه ها هم می دونستم . این فسقلی وقتی واقعا درد داره تو جشمهای من نگاه می کنه و یه صدایی شبیه ماما در میاره که سایر اوقات این صدا رو درنمیاره.عجیب نیست؟؟؟!!!!!
20 شهريور 1392

نشستن کافی نیست می خوام راه برم!

پسرم وقتی خوابیده می خواد بشینه وقتی می خوای بنشونیش می خواد همزمان هم سینه خیز بره هم وایسه خدا به داد من و باباش برسه!!! راستی امروز پسری کاملا نشست و توپش رو دست گرفت.
18 شهريور 1392

وقتی گرسنه است !!!!

پسرم وقتی گرسنه است خودش رو به در و دیوار می کوبه و کلی مشت و لگد نثار دیوار روبرو یعنی من! میکنه ولی گریه نمیکنه! نکته جالبش اینجاست که از وقتی شصت جادوئیش رو پیدا کرده اگه لگد ها افاقه نکرد شصتش رو می مکمه که اینم دو مرحله داره اول آروم و بی صدا ولی با حرکات زیاد اگه جواب گرفت که هیچی اگه نگرفت با صدای ملچ ملوچ فراوان مکیدن رو ادامه میده! حالا وقتی میذارمش رو تخت که بهش شیر بدم و می بینه که دارم آماده میشم تازه شروع میکنه به فریاد کشیدن!!!! فسقلی از الان سر آدم داد میکشه!!!!
17 شهريور 1392

نشست!!!!

٣ روز مونده بود تا به صدمین روز تولدش برسه،از صبح وقتی رو پام یا رو متکا تو تختش بود یه ور می شد البته به سمت بالا. ساعت ٧ غروب بود که درحالیکه دستش رو گرفته بودم نشست و کلی خندید. همون موقع باباش و مامان و بابا بزرگش هم اومدن.نشوندمش کنار مبل که از پشت تکیه گاه داشته باشه، نشست و با هاپو سبزش مشغول صحبت شد!!!!  
17 شهريور 1392

کشف جدید

بالاخره این پسر انگشت شصت رو کشف کرد از وقتی به این پیروزیه بزرگ رسیده آنی لذت مکیدنش رو از دست نمیده شصت انگشت عجیبی است!!!
17 شهريور 1392

دندون

پسرک من از اونجائیکه نمی دونم کدوم فرشته ای سرکارش گذاشته بهش گفته تو این دنیا حلوا خیرات می کنن؛ همه کاراش با عجله است. ذو هفته زودتر که دنیا اومد الان هم تازه دو ماه و نیمشه داره دو تا دندون بالایی رو یه جا درمیاره!!! دندونی هم که نمی تونه دست بگیره دست مامان رو تو دهنش میجوه!!!!! امان از عجله!!!
17 شهريور 1392

کولیک نوزادان

کولیک را تعریف کنید: صاعقه، بلا، عذاب آسمانی، آتشفشان و ....!!!!!!! کولیک از دیدگاه بردیا: این لعنتی چیه تو شکم من انقدر جابجا میشه نمیذاره دو قطره شیر بخورم، اون جا که بودم تنگ بود ولی خیلی راحت تر بود از این گرفتاریها نداشت کولیک از دیدگاه مامان:کاسه چه کنم چه کنم، لیست نخوردنی ها طولانیه و چیزی ته کاسه خوردنیها یافت نمیشه! چی بخورم آخه!!!؟؟؟؟ کولیک از دیدگاه بابا:دکترا راهکاری ندارن، مامانش هم که هر کاری کرده نتیجه نداده، پس چاره ای نیست جز بغل بابایی و تکون تکون؛ بیا پسرم!!!!!!
17 شهريور 1392

بالاخره اومد

«سلام بالاخره اومدم من بردیا هستم، فعلا هنوز خسته هستم، یه کم شیر بخورم و بخوابم که حالم جا بیاد بعد میرسم خدمتون» روز اول از این وروجک فقط لپ های بزرگ و چشم هاش که باز نمیشد یادمه، قرمز قرمز بود و یه دهن داشت که عین جوجه های پرستو دائما باز بود!!!
17 شهريور 1392